خوش آمدید

وبلاگ شخصی مهیار ناصری

جامعه شناسی خودکامگی

پولاد کارگر: جامعه شناسی خودکامگی

رضا قلی, علی, 1373:

جامعه شناسی خودکامگی:

تحلیل جامعه شناختی ضحاک ماردوش.

تهران : نشر نی. 

گردآورنده:پولاد کارگر

مقدمه

" کیفر بزهکاری جوامع مرگ است"

کشورهامان چون از تجمع ما پدید آمده اند، همان هستند که ما هستیم. قوانین و احکامشان بر مبنای طبایع ما، واعمال شان کردار زشت و زیبای ماست؛ در مقیاسی بس بزرگ تر.

بر آمدن خودکامگان، از ویژگی های عمومی تاریخ گذشته ایران است. گذشته ای که میراث خود را به جای می گذارد و برای زمانهای بعدی به صورت فشرده برای عمل اماده میکند. هیچ جامعه ای نمی تواند بدون تاثیر پذیری از گذشته ی خود ادامه حیات دهد.

تاریخ گذشته ما دچار مشکل فقدان "تجربه پذیری از گذشته" است و از برخورد تحلیلی منطقی با گذشته ی خود عاجز است. و به همین دلیل از منابع آموزشی ای که زمینه ی تاریخی–اجتماعی برای وی گسترده، محروم است.

جامعه سنتی یا قبیله ای در تاروپود خرافات فرو رفته و هم بروز آفات کشاورزی خواست عناصر غیرانسانی و خارج از اراده ی انسان است و هم حاکمیت سیاسی افرادی چون محمود غزنوی و چنگیز خان مغول در نظامهای سیاسی، هم پیروزی محمود عزنوی در مرو را خواست خداوند دانسته و هم شکست مسعود در مرو.

جامعه ایران در طول تاریخ همیشه دستخوش تغییرات بوده، تغییراتی که در رده های بالای حکومت به وجود می آمده و کوچک ترین تغییری در ساختار حکومت و رده های پایین اجتماع رخ نمی داده است وفقط اسم خاندان حکومتی و شخص حاکم یا پادشاه تغییر می کرده. این به ظاهر تغییرات نه تنها مشکلی از مشکلات مملکت را حل نمیکند بلکه خود باعث بروز مشکلات جدیدی نیز می شوند.

(جامعه فاسد: جامعه ای که روابط اجتماعی آن به فساد کشیده شده است.)

پس ازسلطنت سی ساله طهمورث نوبت حکومت به فرزندش جمشید می رسد.

حاکمیت سیاسی وحاکمیت مدنی:

با به تخت نشستن جمشید با فر شاهی و داشتن شکوه و عظمت مردم سرتاسر ایران غلام و بنده جمشید می شوند. جامعه به کمک این تخت می تواند روی نیکی ببیند یا به فساد و تباهی کشیده شود نظام سیاسی زمان فردوسی همچون زمانهای قبل یک نظام میلیتاریزه با تکیه بر استعدادهای فردی شخص حاکم است و فاقد خرد جمعی. ویژگی سپاهیگری نظام سیاسی ایران از ساختار قبیله ای برخوردار است. بر آمدن و فرافتادن شاه بستگی به همان فر و شکوه شاهی دارد که به تخت و بخت وکلاه و سپاه خلاصه می شده است و مردم نقشی در آن ندارند. (ص37)

رابطه دین قبیله ای با سیاست:

حاکمان سیاسی برای موجه نشان دادن قدرت خود، معمولا رهبری دینی را نیز به عهده داشتند یا از تایید ارباب مذاهب برخوردار بودند. مانند چنگیز و تیمور.(ص 40)

اصلاحات از بالا :

جامعه ایرانی همیشه معتقد بوده که کسی جامعه را از بالا اصلاح کند. این تصور اشتباه باعث عدم تحرک ازسوی قشرهای دیگرو سلب مسئولیت از افراد می شده است و افراد دست روی دست می گذاشته و در پی آن بوده اند که پادشاه همه فن حریف بوده و همه مشکلات را حل خواهد کرد. شعارشان این بوده که کسی بیاید و این مملکت را آباد کند. (ص40)

غارت رسم گنج نهادن:

بارزترین خصلت حکومت سپاهیگری، غارت کشور خود و کشورهای مجاور جهت نگهداری وسیر کردن شکم سپاه است.

این جنگهای مداوم آرامش را از ملت می گرفت و نظام اقتصادی و اجتماعی را فلج می کرد. چنانکه نادر تمام عمرخود را صرف کشورگشایی کرد. (ص42)

این لشکر کشی ها به شهرهای دیگر علاوه بر بی ثباتی اقتصادی موجب تزلزل روابط اجتماعی به دلیل تجاوز به زن ودختران و پسرکان جوان می شد.

بردن مردم از زن و بچه و مرد خانواده از دیاری (با تمام وابستگی های اجتماعی و روانی) به دیاری دیگرموجب تزلزل روابط اجتماعی می شد، حالت انتقام گیری نسبت به جامعه و حاکمان آن را شدت می بخشید و در مجموع حس تخریب و بیگانگی را جایگزین خلاقیت و وابستگی می کرد.

زنی که در خوارزم مادر است و در غزنین کنیز وهمخوابه اجباری، هیچ حس تعلق و عنایتی نسبت به جامعه نخواهد داشت و فرزندان او در غزنین و خویشاوندان احتمالیش در خوارزم پیوسته در پی فرصت غارت و تخریب و آتش زدن تمام نهادهای حکومتی خواهند بود و این غارتهای دسته جمعی، اجتماعی بودن غارت را در نظام گذشته ایران تایید می کند. (ص121)

در چنین جامعه ای که روح جنگل درآن حاکم است و ضعیف قربانی قوی می گردد، محصولی جز شمشیر به دستان ظالمی که اگر نکشند کشته خواهند شد نخواهد داشت.

قدرت مطلق مطلقا فاسد می کند:

قدرت فاسد و مفسد است (البته قدرت بدون کنترل) شاه پس از به قدرت رسیدن خود را قدرت بی چون و چرا می پندارد و چون مردم به سرعت در مقابل او خم شده و چشم قربان می گویند به مرور زمان شاه تبدیل به جلادی می شود که خود را خدا می پندارد.

این تفکر شاه به خاطر نوع رفتار تسلیم پذیری مردم است که به علت ترس از جان و لقمه ای نان تن به هر ذلتی می دادند.

ریش سفیدان و بزرگان قبیله نیز مشوق ملت بودند. چون جامعه به صورت قبیله ای اداره می شد و روسای قبایل در مقابل هر کس که به قدرت می رسید کرنش می کردند.

لوتر می گوید: اگر ملتها پادشاهانی دارند که جبارند سزاوار آنند. (ص57)

رهبری، کنش جمعی:

رهبری نمودی از کنش های متقابل جمعی در جامعه است و تابع نسبتی است که رهبر با دیگر اعضا گروه دارد. جامعه مجموعه ای از کنش و واکنش هایی است که مطابق الگوهای رفتاری اجتماعی به مرور زمان شکل گرفته است.

افرادی که به جامعه وارد می شوند جامعه را آن طوری می بینند که آموزش های آنان ایجاب می کند و طبق آن آموزش ها عمل می کنند. (ص61و60)

شیوه برخورد با ستم:

اگر در جوامع ایرانی پادشاه ظالم میشد مردم فقط از طریق دعا و نفرین و جز آن به دست نیروی نامرئی وافسونی  می خواستند بر عوامل اجتماعی تاثیر گذاشته و پادشاه را سرنگون و پادشاه دیگری بیاورند. غافل از آنکه شرایط اجتماعی خودشان عامل ظلم پادشاه است و مکانیسم مبارزه با رژیم و اصلاح نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کاملا عقیم است. (ص67)

عدم فعالیت ملت و شیوه حکومت پادشاه:

تاریخ نشان داده است که ملت ایران علاقه ای به کار تولیدی نداشتند و در پی پادشاهی بوده اند که نظامی و جنگجو باشد و خدا ترس نیز باشد در عین حال دارای گاوهای شیرده بی شمار باشد (چقدر شبیه این آرزو است که روز به در خانه هر کس پول یک بشکه نفت بدهند) و وسایل خوشی را برای آنها فراهم کند.

در این شرایط افرادی به قدرت می رسند که با توطئه و شمشیر رقیبان خود را از بین برده و دائم در حال چپاول و غارت مردم و کشورهای همسایه باشند تا غنائم را بین سپاهیان خود تقسیم کند . زور تنها عامل حکومت در ایران بوده است.

خوردن و خوابیدن و فرمانبرداری بی چون و چرا اصالت عمومی جامعه ما بوده است.

نحوه روی کار آمدن پادشاه و عدم درایت شخص حاکم و سیستم حکومتی و تن پروری مردم باعث می شد که هیچ برنامه ای برای بهبود اقتصادی و کارتولیدی نباشد.

جالب آنکه هرگاه هر کس و بی کس به پادشاهی می رسید ملت ایران آنرا تقدیر الهی می دانستند.

این در حالی است که در غرب حکومت پادشاه چهار شرط داشت تا هر کسی فکر حکومت به سرش نزند وپادشاه سلطنت کند نه حکومت .

1- ارثی بود

2- کلیسا آنرا تایید می کرد

3- اشراف و خانواده شاهی باید آنرا تایید می کرد

4- رضایت مردم را نیز باید جلب می کرد. (صص 78-77-76-75-74-73-72)

جامعه قبیله ای و مبارزه با خودکامگی:

جامعه ایرانی با خودکامه مبارزه می کرده اما با نظام خودکامگی مبارزه ای نمی کرده است در حالی که برای اصلاح جامعه باید با نظام خودکامگی مبارزه کرد و جرم را یک پدیده اجتماعی محسوب کرد.

مردان بزرگ خلاق و مبدع نبوده اند بلکه به منزله قابله هایی بودند برای آنچه قسمتی از روح زمان بدان آبستن بود. (صص105-104)

روحیه یاس و تقدیر پذیری:

تفکر بی فایده بودن زندگی دنیا و اسیر سرنوشت بودن (پذیرش قضا و قدر) انسان را از فعالیتهای جدی باز می دارد و این تفکر را بین عموم گسترش میدهد که خواست خدا بوده که شما این شرایط را داشته باشید و اعتراض به منزله سرپیچی از اراده الهی و ناشکری است. (ص108)

غالبهای شبیه به مغلوب:

مردمی که فرهنگ روابط اجتماعیشان در ساختارکلی با نظام سیاسی حاکم یکی است، هرگاه علیه ظلم حاکم قیام کنند و به حکومت برسند، جز ادامه کار گذشتگان و شاید بدتر از آن کار دیگری نمی توانند بکنند زیرا الگوی دیگری نمی شناسند.

فرهنگ عمومی مردم ایران در زمینه سیاسی، فرهنگ ماردوش بوده است و فریدونشان تبدیل به ضحاک می شود. (ص129)

جهل توده پایه ستم:

جامعه ای که به شیوه عقلانی اداره نشود و کار به کاردان واگذار نگردد مدیریت آن جامعه مدیریتی فردی و خانوادگی خواهد شد .مدیریتی قبیله ای به پهنه کشور.

جامعه ایرانی جامعه ای قبیله ای است که با خرافات همساختار شده .کاربرد اجتماعی خرافات این است که رنج فکرکردن و تحلیل عقلانی را از دوش انسان بر می دارد.و کارکرد سیاسی آن نیز این است که آینده را به شکلی سامان دهد که مسئولیت شکل دادن آن از عهده جامعه خارج باشد. آمدن و رفتن شاهان را جبر زمانه می پندارند و آنگاه که ظلم همه جا گیر شد نیروهای موهوم و غیبی به کمک اجتماع آمده و مشکلات را حل خواهند کرد.

اگر احمقان نبودند رجال سیاسی هلاک می شدند. (ص 143-142)

قهرمانان جامعه دینی:

تصور اطرافیان از شیخ این است که او از یک نیروی نامرئی برخوردار است که می تواند مشکلات را حل کند .دوری از اجتماع و ومسائل آن از خصایص این شیوخ بود که روح دنیا گریزی را در جامعه پرورش می داد و بیش تر به فکر حل مشکلات آن دنیا بودند تا این دنیا.

خود این متصوفه فاسدتر از مردم بودند و بی هیچ زحمت و تلاشی از حاصل دسترنج دیگران استفاده می کردند و جماعتی جاهلانه در پی این عوامفریبان بودند.

نتیجه:

ضحاک فکر کردن را از انسانها گرفته بود به کمک سیستم و ساختار احمقانه جامعه .آن دو مار یکی ساختارجامعه بود و دیگری خرافات مردم بود که فکرکردن را از مردم گرفته بودو ضحاک تک تک افراد جامعه هستند که سیستم اجتماعی بیمار آنها را پرورش می دهد.

رضا قلی, علی, جامعه شناسی خودکامگی

تحلیل جامعه شناختی ضحاک ماردوش

تهران: نشر نی, 1373.

۲۱ دی ۹۸ ، ۱۷:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهیار ناصری

شرح چگونگی اجرای حکم اعدام پنج زندانی سیاسی

مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، حسب وظیفه و رسالت خود در حوزه ی اطلاع رسانی نقض حقوق بشر و حسب خواست تعدادی از خانواده های جان باختگان، تحقیقات میدانی خود را که از مجموع زندانیان و شاهدان در خصوص چگونگی اجرای حکم اعدام ۵ زندانی سیاسی و به قصد ارسال به سازمان های مدافع حقوق بشر جمع آوری شده است منتشر می کند. امید است این گزارش که فارغ از محدودیتهای بسیار امنیتی و ارتباطی سعی شده فارغ از مسایل عقیدتی کمترین رویدادها نیز در آن حذف نشود؛ به تنویر افکار عمومی کمک نماید‫.‬

در اولین قدم از اجرای این احکام، زندانی سیاسی، مهدی اسلامیان در ساعت ۱۰ صبح روز ۱۸ اردی بهشت ماه تحت عنوان نقض حکم و لزوم حضور در بخش اجرای احکام زندان رجایی شهر کرج از بند ۱ محل استقرار خود خارج و سپس به یگان حفاظت انتقال آماده برای اعزام ایشان به زندان اوین، تحویل داده شد‫.‬

نامبرده حوالی ظهر بدون طی قرنطینه، در حالی که برای چندمین بار درخواست تلفن به خانواده خود را داشت، مستقیما به یکی از سلول های انفرادی بند ۲۴۰ زندان اوین منتقل شد‫.‬

ساعت شش و نیم عصر همان تاریخ ابتدا علی حیدریان از هواخوری سالن ۶ و سپس فرزاد کمانگر تحت عنوان احضار به بند ۲۰۹ در حالی که تلفن های زندان اوین از ساعت چهار عصر قطع شده بود از کتابخانه اندرزگاه ۷ این زندان به بند ۲۴۰ منتقل شدند.

فرهاد وکیلی نیز از بند ۳۵۰ زندان اوین تحت عنوان احضار به بند امنیتی ۲۰۹ در عصر همان روز خارج و به سلول های انفرادی بند ۲۴۰ زندان اوین منتقل شد‫.‬

هم چنین شیرین علم هولی، دیگر زندانی سیاسی این زندان نیز غروب همان روز از بند ۳ نسوان تحت عنوان سوال و نقص پرونده و نهایتاْ احضار به بند ۲۰۹ خارج و به بند ۲۴۰ این زندان منتقل شد‫.‬

به گواه شاهدان پس از جمع شدن زندانیان سیاسی مذکور در بند ۲۴۰ و در زمانی که تقریباْ محرز شده بود که اجرای حکم اعدام این زندانیان مدنظر است، از حدود ساعت یازده شب در موارد متعددی صدای بلند آواز خواندن ۵ زندانی مورد اشاره به گوش سایر زندانیان این بند می رسید‫.‬

شاهدان عنوان می نمایند تا ساعت ۴ صبح حداقل دو بار افرادی با هویت های نامعلوم در معیت نماینده دادستان به سلول های زندانیان سیاسی مراجعه کردند که در مواردی دوربین فیلمبرداری همراه آن ها مشاهده شده است اما از شرح ماوقع و دیالوگ های صورت گرفته کماکان اطلاعی در دست نیست‫.‬

حدود ساعت چهار صبح روز ۱۹ اردی بهشت ماه، حداقل ۲۵ تا ۳۰ مامور با فرماندهی فردی به نام “کورگل” ‫برای انتقال زندانیان به پای چوبه های دار در بند ۲۴۰ این زندان حاضر شدند.‬
‎‫

در این هنگام فرزاد کمانگر به عنوان یکی از ۵ زندانی سیاسی در آستانه ی اعدام، که تعدادی شکلات به همراه خود داشت، به سربازان حاضر شکلات تعارف می کند که با برخورد توهین آمیز فردی به نام “انارکی” از مسولان تیم حاضر روبه رو می شود و سرانجام پس از بحث و جدل با دخالت تعداد دیگری از مسولان حاضر اجازه توزیع شکلات ها را بین چهار زندانی سیاسی دیگر می یابد.‬
‎‫

سرانجام زندانیان پس از دستبند و پابند شدن به سمت محوطه اصلی زندان اوین مابین درهای اول و دوم منتقل می شوند. این در حالی بود که فرهاد وکیلی و فرزاد کمانگر هر دو از مشکل جسمی حاصله از شکنجه های سابق در زمان راه رفتن در رنج بودند.‬
‎‫

در محدوده محوطه اصلی جنب پارکینگ موتوری این زندان، محل اعدام پیش تر آماده شده بود؛ و زندانیان بدون مقدمه بر روی نیمکت های حاضر برده شدند.‬
‎‫

دقایقی پیش از اجرای حکم ‬در حالیکه دو دوربین فیلمبرداری از جزییات اجرای حکم تصویربرداری می کردند، تعدادی از زندانیان خواستار باز کردن دستبند یا پابند خود و اجازه انداختن طناب به گردن خود به عنوان آخرین خواسته شدند که با توهین مسولان حاضر اقدام به شعار دادن و پاسخگویی نموده و هم چنین به سرود خوانی جمعی پرداختند‫.‬ ‫(‬با توجه به عدم اطلاع شهود از زبان کردی، تاکنون تنها مشخص شده است، یکی از سرودهای سرداده شده سرودی است کردی به نام ای رفیق یا احتمالا ای رقیب‫)‬

در حالیکه زندانیان حاضر به سکوت نبودند، قبل از ساعت ۵ صبح روز ۱۹ ازدی بهشت ماه ۱۳۸۹ حکم اعدام ۵ زندانی سیاسی بدون طی کمترین روال قانونی و انسانی در محوطه زندان اوین به اجرا در آمد‫.‬

پس از اجرای حکم و پایین آوردن پیکرها و معاینه پزشکی توسط فردی به نام “شاه ویسی”، اجساد به محل نامعلومی منتقل شده‫ و تاکنون نیز دستگاه قضایی-امنیتی از تحویل دادن پیکرها به خانواده ها بر خلاف حداقل موازین حقوقی و انسانی خودداری نموده است.

فرزاد کمانگر

۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهیار ناصری

نامه فرزاد کمانگر به ریاست قوه قضائیه

وکیل فرزاد کمانگر حدود دو سال قبل با اعتقاد به بی گناهی موکل خود درخواست اعمال ماده ۱۸(برگزاری دادگاه مجدد) را به قوه قضائیه ارائه نمود، پس از این اقدام همواره دستگاه قضایی و امنیتی از ناپدید بودن این پرونده سخن گفته اند، این موضوع باعث شده است تا سه متهم پرونده کماکان تحت حکم اعدام قطعی به سر برند و هر لحظه احتمال اجرای حکم برای آنان متصور باشد.

فرزاد کمانگر، آموزگار دربند با نگارش و ارسال نامه ای به ریاست قوه قضائیه بر لزوم وجود سایه قانون بر این پرونده و برگزاری دادگاه مجدد تاکید کرده است، متن این نامه عیناً در پی می آید :

جناب آیت الله لاریجانی

با سلام ،

ده سال پیش هنگامی که آیت الله شاهرودی اعلام نمودند که ویرانه ای را تحویل گرفته اند ، همه امیدوارانه تغییر و تحولاتی اساسی در قوة قضائیه را به انتظار نشستند. حضور ده سالة ایشان که فرصت کمی هم نبود با احیای مجدد دادسراها ، تصویب قانون حفظ حقوق شهروندی و کرامت انسانی ،تهیه لایحه حبس زدایی و موضع گیری های صریح ایشان در برابر احکام سنگسار و اعدام کودکان زیر هجده سال و بقیة اقدامات اصلاح گرایانة ایشان در قوة قضائیه امیدهای بسیاری را در جهت آبادانی این ویرانه در اقشار مختلف مردم و زندانیان و به طور کلی هر شخصی که به نحوی از انحاء با قوة قضائیه سر و کار داشته است به وجود آورد ، اما هنوز هم نابسامانی ، ناهنجاری ، خودسری، برخوردهای سلیقه ای و قانون گریزی در مجموعة تحت امر ایشان و ادامه آن، که متأسفانه تاکنون فرصتی برای جنابعالی در رفع آن ها به عمل نیامده است ، آن چنان رواج داشته و دارد که ناچارم به عنوان فردی که خود را یک زندانی سیاسی و عقیدتی می داند، شرح آنچه را که به ناروا بر این جانب روا ساخته اند به عرض حضرتعالی برسانم؛

۱) در مرداد ماه ۸۵ دستگیر شدم در حالیکه تا روز قبل از آن به عنوان معلمی که با دوازده سال سابقة تدریس از انواع فیلترهای حراست و گزینش عبور کرده و مسئولیت پرورش و تعلیم و تربیت فرزندان این آب و خاک را به عهده داشته ام . در مرحله تفهیم اتهام و بازجویی در بازداشتگاه وزارت اطلاعات اتهام اینجانب عضویت در حزب پژاک اعلام شد.در روند تمام بازجویی ها در تهران ، کرمانشاه و سنندج مرا تحت شدیدترین شکنجه های جسمی و روحی و روانی قرار دادند تا به این اتهام واهی تن دهم . اینجانب علیرغم تحمل شکنجه های طاقت فرسا به دلیل واهی بودن چنین اتهامی همواره و همواره اتهام فوق را رد نموده ام. با این وجود متأسفانه تنها بر اساس برداشت ذهنی بازجویان اولیة پرونده و شرایط منطقه انتساب اتهام فوق به اینجانب را مسجل اعلام کردند.

۲) در جلسة هفت دقیقه ای در شعبه ۳۰ دادگاه انقلاب تهران در کمال ناباوری از قاضی پرونده شنیدم که :”وزارت اطلاعات خواستار اعدام شماست ، بروید و آن ها را راضی کنید.”

۳) قبل از جلسة دادرسی ، اینجانب از کلیة اتهامات مبرا شناخته شده و این بار با اتهام جدید عضویت در حزب پ.ک.ک. در جلسه مذکور محکوم به اعدام گردیدم .با تأسف حکم مذکور در دیوان عالی کشور بدون توجه به انواع و اقسام امور خلاف قانون آیین دادرسی کیفری که بروز آن در پرونده محرز و متقن است ، تأیید گردید.

۴) پس از مدتی بر اثر اعتراضات مردمی که در مرداد ماه۸۷ به خاطر اعتراض به حکم اینجانب ، دوباره در بازداشتگاه ۲۰۹ تهران بهمدت۵ ماه دیگر تحت بازجویی مجدد قرار گرفتم و در کمال شگفتی رویکرد کلی بازجویان و کارشناسان وزارت اطلاعات با عملکرد سابق تناسب معکوس داشته است و در حالیکه با شواهد و قراین بسیار و بازجویی های جدید برای کارشناسان پرونده مشخص شده بود که عضو هیچ حزب و سازمانی نبوده ام، به اینجانب اعلام نمودند با توجه به شرایط جدید حاکم بر پرونده از خانواده، دوستان و همکاارن بخواهید که مبادا مورد سوء استفاده قرار بگیرند، چرا که اساسا شما عضو هیچ حزب و گروهی نبوده اید که اکنون کسی بخواهد با موج سواری سیاسی از پرونده بهره برداریِ مصادره به مطلوب بنماید.

“جناب آیت الله لاریجانی اینجانب خود را فردی بی گناه می دانم و نمی توانم انتساب اتهامی را به خود قبول نمایم که از بیخ و بن جعلی و خیالی بوده ، به طوری که بازجوی اخیرالذکر اینجانب در بازداشتگاه ۲۰۹ ضمن اظهار تأسف شدید به خاطر اعمال شکنجه بر من در سنندج و کرمانشاه این اعمال را عملی خودسرانه و قانون شکنی محض می دانست و پی گیری حقوقی آن را حق مسلم من می دانست وحتی قرار شد تمامی مساعی قانونی را به کار گیرند تا روند بررسی پرونده اینجانب تحت اعمال ماده هجده انجام پذیرد، اما اینجانب پس از مدت تقریبا ۱۸ ماه و حتی با پی گیری نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی نه تنها هنوز جوابی در یافت نکرده ام ، بلکه این بار در کمال حیرت دریافتم که اثری از پرونده ام در هیچ یک از بخش ها ی قوه قضایه نمی باشد .

جناب آیت الله لاریجانی از شما بعنوان قاضی القضات حکومت اسلامی چند سؤال دارم که امیدوارم چنانچه مشغله های فراوان در این شرایط اجازه دهد پاسخ آن ها را حداقل به این جناب اعلام فرمایید:

۱) به نظر شما دادگاهی که پس از ۱۹ ماه بازداشت با قرائت کیفرخواست و دفاعیات من کلا ۶ یا ۷ دقیقه طول کشیده و حتی در دادگاه اجازة صحبت کردن با وکیلم هم به من داده نشده است و همچنین بعد از این جلسة دادگاه چند دقیقه ای قاضی مرا متهم به همکاری با فرزاد کمانگر ( یعنی خودم ! ! ؟ ) می نماید، می تواند حکم عادلانه ای صادر بنماید یا آیا اساسا پرونده را مطالعه نموده است؟

۲) کارشناسان وزارت اطلاغات ۱۵ ماه قبل از دادگاه و بعد در مراحل بعد مستمراً به من اعلام نمودند صدور حکم اعدام برای من ارسال پیامی روشن برای فعالان سیاسی و مردم جهت دوری از احزاب کرد و نشان دادن حسن نیت به بعضی از کشورهای همسایه!؟ می باشد. آیا اینجانب به عنوان شهروندی در جمهوری اسلامی دارای این حقوق می باشم که وجه المصالحه بهبود روابط عادی کشورم با همسایگانش قرار نگیرم؟

۳) سخنگوی محترم قوه قضائیه آقای جمشیدی در مصاحبة خود در تاریخ ۲۴/۴/۸۷ تمامی اتهامات پیشین مرا حذف نمود و این بار در اظهار نظری جدید اتهام مرا عضویت در حزبی که من اتهام آن را هم قبول نداشتم بیان می کنند، اما چگونه است که هنوز دستور رسیدگی به پرونده اینجانب صادر نشده است.

۴) چرا دستگاه امنیتی عنوان می نماید که با توجه به بازتاب های وسیع رسانه ای و اجتماعی پروندة اینجانب چنانچه تجدیدنظری در گردش کار و موارد اتهامی و دادنامه های صادره صورت گیرد ، بیم تجری نهادهای حقوق بشری و نهادهای مدنی وگروه های سیاسی دگر اندیش که قبلا در محکومیت حکم غیر قانونی اینجانب موضع گیری نموده اند ، می گردد. آیا پذیرش اشتباه و عبرت گیری از گذشته که در آموزه های اسلامی به آن حکم شده است ، آن چنان ناگوار و تلخ می باشد که برای فرار از آن به چنین دستاویزی چنگ زد؟

۵) با توجه به آنچه که گذشت آیا کل ماجرا را نافی و ناقض اصل استقلال و تفکیک قوا از یکدیگر نمی دانید؟ اگر نه چگونه است که قضات به عنوان اشخاصی مستقل نمی توانند در پرونده اعمال حق نموده و در عوض خود را ملزم به رعایت توصیه های غیررسمی نهادهای امنیتی می دانند؟

۶) آیا با عنایت به سطور گذشته، اینجانب به عنوان فردی تبعة ایران و برخوردار از حقوق شهروندی جمهوری اسلامی ایران ، این حق را دارم که مجددا و در دادگاهی بی طرف و بر اساس قوانین مدون و رسمی جمهوری اسلامی و فارغ از ملاحظات سیاسی و مصلحت اندیشی های بی مورد ، محاکمه گردم ؟

جناب آیت الله لاریجانی با عنایت به موارد مشروحه فوق که نقض قانون آیین دادرسی کیفری در تمامی مراحل رسیدگی به پروندة اینجانب کاملا آشکار و واضح بوده است و بر همین اساس در جهت احقاق حق خود قبلا تقاضای اعمال ماده هجده به عمل آورده ، که از اختیارات خاص مقام محترم رئیس قوه قضائیه بوده و این تقاضا در زمان حاکمیت این ماده قانونی و قبل از فسخ آن به عمل آمده است . بنابراین اینجانب به این وسیله رسما و مجددا از حضرتعالی تقاضا دارم دستور فرمایید به خواسته مشروع اینجانب ، اگر تاکنون رسیدگی نشده باشد رسیدگی به عمل آمده و عنایت فرمایید نتیجه را نیز اعلام دارند تا پس از گذشت سال ها تحمل ناراحتی روحی بتوانم به زندگی عادی خود بازگردم.

توفیق حضرتعالی را در اجرای مسئولیت سنگین دادپروری صمیمانه آرزومندم

فرزاد کمانگر
۱۵ بهمن ۱۳۸۸

رونوشت :
– دادستان محترم کل کشور
– دادستان محترم تهران
– کمیسیون حقوق بشر قوه قضائیه
– فراکسیون نمایندگان محترم کرد مجلس شررای اسلامی

۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهیار ناصری

نامه فرزاد کمانگر در سوگ احسان فتاحیان

هر شب ستاره‌یی به زمین می‌کشند
و این آسمان غم‌زده غرق ستاره‌ها است

سلام رفیق، چه‌گونه تجسم‌ات کنم؟ به کدام جرم تصورت کنم؟ جوانکی نحیف بر فراز چوبه‌ی دار که به شکفتن غنچه‌ی خورشید لب‌خند می‌زند؟ یا کودکی پابرهنه از رنج‌دیده‌گان پایین شهر که می‌خواست مژ‌ده‌ی نان باشد برای سفره‌های خالی از نان مردم‌اش.

چه‌گونه تجسم‌ات کنم؟ نوجوانی از جنس آزاد چشیده‌گان بالای شهر که الف‌بای رنج و مظلومیت، درس مکتب و مدرسه و زنده‌گی‌شان است. راستی فراموش کردم؛ شهر من و تو پایین و بالا ندارد، چهار سوی آن رنج و درد است.
بگو رفیق بگو…
می خواهم تصورت کنم. در هیات «سیامند» که رخت عروسی به تن کرد تا به حنابندان عروس آزادی برود.
چه‌گونه؟ چه‌گونه تصورت کنم؟ در پوشش جوانی که راه شاهو را پیش گرفته تا از لابه‌لای جنگل‌های سوخته‌ی بلوط به کاروانی برسد که مقصدش سرزمین آفتاب است؟ ولی هیچ‌کدام از این‌ها که جرم نیست، اما می‌دانم «تعلق به این خلق تلخ است و گریز از آن‌ها نامردی»….

و تو به گریز و نامردمی کردن «نه» گفتی و سر به دار سپردی تا راست قامت بمانی.
رفیق آسوده بخواب…
که مرگ ستاره نوید بخش طلوع خورشید است و تعبیر خواب چوبه‌ی داری که هر شب در سرزمین‌مان خواب مرگ می‌بیند، تولد کودکی است بر دامنه‌ی زاگرس که برای عصیان و یاغی شدن به دنیا می‌آید.
آرام و غریبانه تن‌ات را به خواب بسپار و با زهدان زمین بوسه ببند برای فردای رویش و رستن.
بدون لالایی مادر، بدون بدرقه‌ی خواهر و بدون اشک پدر آرام بگیر در خاک سرزمینی که ابراهیم‌ها، نادرها و کیومرث‌ها را به امانت نگه داشته است.
فقط رفیق بگو… بگو می‌خواهم بشنوم چه بر زبان‌ات چرخید آن‌گاه که صدای پا و درد به هم می‌آمیخت؟ می‌خواهم یاد بگیرم کدام شعر، کدام سرود، کدام آواز کدام اسم را به زبان بیاورم که زانوی‌ام نلرزد. بگو می‌خواهم بدانم، که دل‌ام نلرزد آن‌گاه که به پشت سر می‌نگرم…
سفرت به خیر رفیق

فرزاد کمانگر
زندان اوین

۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهیار ناصری

رنجنامه فرزاد کمانگر

نج یک انسان

رنجنامه زندانی سیاسی و فعال حقوق بشری، فرزاد کمانگر

اینجانب فرزاد کمانگر معروف به سیامند معلم آموزش وپرورش شهرستان کامیاران با 12 سال سابقه تدریس که یکسال قبل از دستگیری در هنرستان کارودانش مشغول به تدریس بودم و عضو هیئت مدیره انجمن صنفی معلمان شهرستان کامیاران شاخه کردستان بودم و تا زمان فعالیت این انجمن و قبل از اعلام ممنوعیت فعالیتهای آن مسئول روابط عمومی این انجمن بودم.

همچنین عضو شورای نویسندگان ماهنامه فرهنگی – آموزشی رویان (نشریه آموزش و پرورش کامیاران) بودم که بعدها بوسیله حراست آموزش و پرورش این نشریه نیز تعطیل شد. مدتی نیز عضو هیئت مدیره انجمن زیست محیطی کامیاران (ئاسک) بوده ام و از سال 1384 نیز با آغاز فعالیت مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران به عضویت آن درآمدم. در مرداد 1385 برای پیگیری مسئله درمان بیماری برادرم که از فعالین سیاسی کردستان می باشد به تهران آمدم و دستگیر شدم. در همان روز به مکان نامعلومی انتقال داده شدم. زیرزمینی بدون هواکش، تنگ و تاریک بردند، سلولها خالی بود نه زیرانداز نه پتو و نه هیچ شی دیگری آنجا نبود. آنجا بسیار تاریک بود مرا به اتاق دیگری بردند. هنگامی که مشخصات مرا می نوشتند از قومیتم می پرسیدند و تا می گفتم هستم بوسیله شلاق شلنگ مانندی تمام بدنم را شلاق میزدند. به خاطر مذهب نیز مورد فحاشی، توهین و کتک کاری قرار میدادند. بخاطر موسیقی کردی که روی گوشیم موبایلم بود تا می توانستند شلاقم میزدند. دست هایم را می بستند و روی صندلی مینشاندند و به جاهای حساس بدنم… فشار وارد می کردند و لباسهایم را از تنم به طور کامل خارج می کردند و با تهدید به تجاوز جنسی با چوب و باتوم آزارم می دادند.

پای چپ من در این مکان بشدت آسیب دید و بعلت ضربه های همزمان به سرم و شوک الکتریکی بیهوش شدم و از هنگامی که به هوش آمدم. تاکنون تعادل بدنم را از دست داده ام و بی اختیار می لرزم، پاهایم را زنجیر می کردند و بوسیله شوک الکتریکی که دستگاهی کوچک و کمری بود به جاهای مختلف و حساس بدنم شوک می زدند که درد بسیار زیاد و وحشتناکی داشت بعدها به بازداشتگاه 209 در زندان اوین منتقل شدم. از لحظه ورود به چشمانم چشم بند زدند و در همان راهروی ورودی (همکف – دست چپ بالاتر از اتاق اجرای احکام) مرا به اتاق کوچکی بردند که در آنجا نیز مرا مورد ضرب و شتم (مشت و لگد) قرار دادند. روز بعد به سنندج منتقل شدم تا برادرم را دستگیر کنند. در آنجا از لحظه ی ورود به بازداشتگاه با توهین و فحاشی کردن و کتک کاری روبه رو شدم. مرا به صندلی بستند و در اتاق بهداری از ساعت 7 صبح تا روز بعد همانگونه گذاشتند. حتی اجازه ی دستشوئی رفتن نیز نداشتم. به گونه ای که مجبور شدم خودم را خیس کنم. بعد از آزار و اذیت بسیار دوباره مرا به بازداشتگاه 209 منتقل کردند. در اتاقهای طبقه ای اول (اطاقهای سبز بازجویی) مورد بازجویی و کتک و آزار و اذیت قرار دادند.

در 5 شهریور ماه 1385 بعلت شکنجه های بسیار ناچاراً مرا به پزشک بردند که در طبقه اول و در مجاورت اتاق های بازجویی قرارداشت که پزشک آثار کبودی و شکنجه و شلاق زدن ها را ثبت کرد که آثار آن در کمر، گردن، سر، پشت، ران، پاها کاملاً مشهود بود. مدت دوماه شهریور و مهرماه در سلول انفرادی شماره 43 بودم. که چون شدت شکنجه ها واذیت و آزار خارج از تصور و بسیار زیاد بود مجبور شدم 33 روز اعتصاب غذانمایم و هنگامی که خانواده ام را تهدید و احضار می کردند برای رهایی از شکنجه و اعتراض به اذیت و فشار بر خانواده ام خودم را از پله های طبقه ی اول پرت کردم تا خودکشی نمایم. مدت نزدیک به یکماه نیز در سلول انفرادی کوچک و بدبویی در انتهای طبقه اول (113) حبس بودم. که در این مدت اجازه ی ملاقات و تلفن با خانواده را نداشتم. در مدت 3 ماه انفرادی اجازه هواخوری را هم نداشتم و سپس به سلول چند نفره شماره 10 (راهرو) منتقل شدم و 2 ماه نیز در آنجا بودم. اجازه ملاقات با وکیل یا خانواده را نیز نداشتم. در اواسط دیماه از 209 تهران به بازداشتگاه اطلاعات کرمانشاه واقع در میدان نفت انتقال داده شدم در حالیکه نه اتهامی داشتم و نه تفهیم اتهام شدم. بازداشتگاهی تنگ و تاریک که هرگونه جنایتی در آن میشد.

همه لباسهایم را در اتاق بیرون آوردند و بعد از ضرب و شتم لباسی کثیف و بدبو به من دادند و با ضرب و شتم مرا از راهرو و بازداشتگاه به اتاق افسر نگهبانی و از آنجا به راهرو دیگری که از در کوچکی وارد می شد بردند. سلول بسیار کوچکی که در واقع از همه کس مخفی بود و صدایم به جایی نمی رسید. سلول تقریباً یک متر و شصت سانتیمتر در نیم متر بود. دو لامپ کوچک از سقف آویزان بود. هواکش نداشت. آن سلول قبلاً دستشوئی بود و بسیار بدبو و سرد. یکعدد پتوی کثیف در سلول بود. هنگام بیدارشدن بی اختیار سرت به دیوار می خورد. اتاق سرد بود. برای نفس کشیدن مجبور بودم صورتم را روی زمین بگذارم و دهانم را به زیر در نزدیک بکنم تا نفس بکشم. و هنگام خواب یا استراحت هر ساعت چند بار با صدای بلند در را می زدند تا از استراحت جلوگیری کنند و یا لامپ های کوچک را خاموش می کردند. دو روز بعد از ورود مرا به اتاق بازجویی بردند و بدون هیچ سئوالی مرا زیر ضربات مشت و لگد گرفتند و توهین و فحاشی کردند. دوباره مرا به سلول بردند صدای رادیویی را تا آخر باز می گذاشتند تا قدرت استراحت و تفکر را از من بگیرند در 24 ساعت 2 بار اجازه دستشویی رفتن داشتم. ماهی بکبار نیز اجازه استحمام چند دقیقه ای داشتم. شکنجه هایی که در آنجا می شدم مثل:

  1. بازی فوتبال: این اصطلاحی بود که بازجوها به کار می بردند، لباسهایم را از تنم در می آوردند و چهار -پنج نفر مرا دوره می کردند و با ضربات مشت و لگد به همدیگر پاس میدادند. هنگام افتادن من روی زمین می خندیدند و با فحاشی کتکم می زدند.
  2. ساعتها روی یک پا مرا نگه می داشتند و دستهایم را مجبور بودم بالا نگه دارم هرگاه خسته می شدم دوباره کتکم می زدند. چون می دانستند که پای چپم آسیب دیده بیشتر روی پای چپم فشار می آوردند. صدای قرآن را از ضبط صوت پخش می کردند تا کسی صدایم را نشنود.
  3. در هنگام بازجویی صورتم را زیر مشت و سیلی می گرفتند.
  4. زیر زمین بازداشتگاه که از راهروی اصلی به طرف در هواخوری پله های آن با زباله و ریزه های نان پوشانده می شد برای اینکه کسی متوجه آن نشود، اتاق شکنجه دیگری بود که شبها مرا به آنجا می بردند، دستها و پاهایم را به تختی می بستند و بوسیله ی شلاقی که آنرا می نامیدند به زیر پاهایم، ساق پا، ران و کمرم می زدند. درد بسیار زیادی داشت و تا روزها نمی توانستم حتی راه بروم.
  5. چون هوا سرد بود و فصل زمستان، اتاق سردی داشتند که معمولاً به بهانه بازجویی از صبح تا غروب مرا در آن حبس می کردند و بازجویی هم در کار نبود.
  6. در کرمانشاه نیز از شوکهای الکتریکی استفاده میکردند و به جاهای حساس بدنم شوک وارد میکردند.
  7. اجازه استفاده از خمیردندان و مسواک را هم نداشتم، غذای مانده و کم و بدبویی به من میدادند که قابل خوردن نبود.

در اینجا نیز برای فشار وارد کردن به من اجازه ملاقات ندادند و حتی دختر مورد علاقه ام را نیز دستگیر کردند. برای برادرهایم مشکل ایجاد میکردند و آنها را بازداشت می کردند. بعلت سلول و پتو و لباسهای غیر بهداشتی کثیف و بدبو. دچار ناراحتی پوستی (قارچ) شدم و حتی اجازه دیدن پزشک را هم نداشتم. بعلت فشار شکنجه ها مجبور شدم. که 12 روز اعتصاب غذا نمایم. 15 روز آخر بازداشتم سلولم را عوض کردند و به سلول بدبوتر و کثیف تری که هیچگونه وسیله گرمایی نداشت انتقال دادند. هر روز مورد فحاشی و هتاکی قرار می گرفتم حتی یکبار بعلت ضربه هایی که به بیضه هایم زدند بیهوش شدم. شبی نیز لباسهایم را در همان شکنجه گاه (زیرزمین) در آوردند و به تجاوز جنسی تهدیدم نمودند و.. برای رهایی از شکنجه چند بار مجبور شدم. که سرم را به دیوار بکوبم. مرا وادار به اعتراف به مسائل عاطفی و روابط و.. وادار میکردند. صدای آه و ناله سلول های دیگر مرتب شنیده میشد وحتی گاهاً بعضی اقدام به خودکشی مینمودند.

28 اسفندماه به تهران بازداشتگاه 209 منتقل شدم و هر چند به سلول جمعی 121 منتقل شدم ولی باز اجازه ی ملاقات نداشتم. هنوز فشارهای روحی – روانی مانند بازداشت خانواده و جلوگیری از ارتباط با آنها فحاشی، هتاکی و… بر من وارد میکردند.

پرونده ام بعد از ماهها بلاتکلیفی خردادماه 86 به دادگاه انقلاب شعبه 30 فرستاده شد. بازجوها تهدید میکردند که نهایت سعی آنها گرفتن حکم اعدام یا زندانی درازمدت می باشد. و در صورت اثبات بی گناهیم در دادگاه و آزادی در بیرون از زندان تلافی !؟ می کنند. نفرت عجیبی که از من به عنوان یک کرد، ژورنالیست و فعال حقوق بشر داشتند. با وجود همه ی فشارها از شکنجه دست بردار نبودند.

دادگاه عدم صلاحیت رسیدگی به پرونده را در تهران اعلام نمود. و رسیدگی پرونده را به سنندج واگذار نمود. با هر بار حمایت مردمی و سازمانهای حقوق بشراز من و اعتراض به بازداشت و شکنجه های قانونی آنها عصبانی تر میشدند و فشارها را بیشتر می کردند. در شهریور ماه 86 به بازداشتگاه سنندج منتقل شدم جایی که برایم شده که هیچگاه از ذهنم و زندگیم خارج نخواهد شد. در حالیکه طبق قانون خودشان من اتهام جدیدی نداشتم. از همان لحظه ورود کتک کاری و آزار و اذیت جسمی و روانی ام آغاز شد.

بازداشتگاه ستاد خبری سنندج یک راهرو اصلی و 5 راهرو مجزا داشت که در آخرین راهرو و آخرین سلول مرا جای دادند. جایم را مرتب عوض میکردند تا روزی رئیس بازداشتگاه همراه چند نفر دیگر مرا بدون دلیل ضرب و شتم نمودند و از سلول خارج نمودند روی پله هایی که 18 پله بود به زیرزمین و اتاقهای بازجویی منتهی میشد با ضربه ای که بر بالای پله ها از پشت به سرم وارد نمودند به زمین افتادم و چشمانم سیاهی رفت با همان حالت مرا از پله ها به پائین کشیده بودند، نمی دانم چگونه 18 پله مرا به پائین آورده بودند. چشمانم را باز کردم. درد شدیدی در سر وصورت، پهلویم احساس میکردم با بهوش آمدنم دوباره مرا زیر ضربات مشت و لگد گرفتند و بعد از یک ساعت کتک کاری دوباره مرا کشان کشان از پله ها بالا کشیدند و به راهروی دوم و سلول کوچکی بردند و به داخل آن پرت کردند. و 2 نفر باز هم مرا زدند تا مجدداً بیهوش شدم. هنگامی که به هوش آمدم که صدای اذان عصر را می شنیدم. صورت و لباسهایم خونی بود. صورتم متورم شده بود. تمام بدنم سیاه و کبود شده بود. قدرت حرکت کردن نداشتم بعد از چند ساعت بزور مرا به حمامی انداختند تا صورت خونین و لباسهایم را تمیز کنم.

لباسهای خیسم را تنم کردند و به علت وخامت جسمیم ساعت 12 شب چند نفر از روسای اطلاعات در حالیکه چشمانم را بسته بودند وضیعت وخیم جسمی ام را دیدند.و فردای آن روز مجبور شدند مرا به پزشکی خارج از بازداشتگاه و مستقر در زندان مرکزی نشان دهند. بعلت آسیب دیدگی دندان ها و فکم تا چند روز قدرت غذا خوردن هم نداشتم. شبها پنجره سلول را باز میکردند تا سرما اذیتم کند. به من پتو نمیدادند بناچار مجبور بودم موکت را دور خود بپیچم. اجازه هواخوری، ملاقات و تلفن نداشتم و بارها و بارها در اتاقهای بازجویی واقع در زیرزمین مورد ضرب و شتم قرار می گرفتم. مجبور شدم 5 روز اعتصاب غذا نمایم. بارها سرم را به دیوارهای زیرزمین می کوبیدند. و از زیر زمین تا سلول با ضربات مشت و لگد می بردند. هیچ اتهامی نداشتم نه درکرمانشاه و نه در سنندج

شکنجه مشهور اصطلاحی بود که رئیس بازداشتگاه اطلاعات سنندج به کار میبرد و اکثر شبهایی که خودش آنجا بود انجام میداد. دست و پا را می بست و کف زمین می انداخت و شلاق میزد.

صدای گریه ها و ناله های زندانیان دیگر که اکثراً دختر بودند شنیده میشد و روح هر انسانی را آزار میداد. شبها پنجره ها را باز میگذاشتند، لباسهایم را در دستشویی که در زیرزمین بود بعد از کتک کاری خیس میکردند و به همان صورت مرا به سلول میبردند، بعلت سردی هوا مجبور بودم خودم را لای پتوی کثیف سلول بپیچانم.

نزدیک به 2 ماه نیز در انفرادی های سنندج بودم، پرونده ام در سنندج نیز عدم صلاحیت رسیدگی گرفت و دوباره به تهران منتقل شدم. نزدیک به 8 ماه انفرادی آزارهای جسمی و روحی در این مدت. وی جسم و اعصاب و روانم تاثیر بسیار بدی گذاشته. بعد از یک شب بازداشت در 209 به اندرزگاه 7 زندان اوین در جایی که مواد مخدر سرگرمی زندانیان محسوب میشود منتقل شدم و از 27 آابان به زندان رجایی شهر زندانی که در طبقه بندی سازمان زندانها متعلق به زندانیان خطرناکی چون قتل، آدم ربایی و سرقت مسلحانه و… منتقل شدەام.

۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهیار ناصری

آزادی

بحثی از استقلال پیش بکشیم
استقلال همانطور که می دانید به معنای مستقل بودن است. یعنی مستقل بودن در تصمیم گیری برای خویش. به عنوان مثال یعنی شما بتوانید نوع لباسی را که می پوشید انتخاب کنید.
در اصل مبحثی با عنوان سلب آزادی وجود ندارد و نداشته؛ کسانی که با صلب آزادی مخالفند از روی نا آگاهی این راه را در پیش گرفته اند. شاید برای بعضی افراد سوال پیش بیاید که در طول تاریخ شاهد امثال صلب آزادی بوده ایم، به عنوان نمونه برده داری. باید گفت که برده داری صلب آزادی محسوب نمی شود. و این بحث را در مطالب بعدی روشن تر بیان خواهم کرد.
مبحث آزادی و تعرض به آن با "کنترل آزادی" شروع می شود.. تمام حاکمیت ها امروز دریافته اند که انسان را مستقیماً نمیتوان کنترل کرد و یا به گفتار دیگر، آزادی را از هیچ انسانی نمیتوان گرفت. زیرا انسان از ابتدای تاریخ با چیدن سیب ثابت کرد که آزادی برایش از هرچیز مهم تر است، حتی اگر به قیمت رانده شدن از بهشت تمام شود.
در نتیجه حاکمیت ها برای کنترل جامعه و حفظ قدرت خود از کنترل آزادی توسط "ناخودآگاه" استفاده می کنند.
کنترل آزادی از طریق ناخودآگاه یعنی آزادی شما را (که در ابتدای مطلب به عنوان مستقل بودن در انتخاب تعریف شد.)  از طریق پس زمینه ذهنی به سمت خواسته های خود هدایت کنند. این حرکت نیازمند چرخ های قدرتمندی به نام رسانه است. (رسانه صرفاً به معنی اخبار، روزنامه و اینترنت نیست. هر وسیله ای که برای اطلاع رسانی جمعی به کار رود رسانه نام دارد. به عنوان مثال جارچی های زمان قدیم نوعی رسانه بوده اند.)
فکر ما و انتخاب های ما و درنتیجه استقلال ما توسط رسانه کنترل می شود. به این صورت که رسانه با تمام ابزار های خود نوع تفکر جامعه را به سمت اهداف خود می کشاند  و آنها را وادار به قبول باور هایی می کند که حاکمیت برای کنترل جامعه و حفظ قدرت آنها را ساخته. در زیر برای روشن تر شدن موضوع نمونه هایی می آورم:
شما سینمای هالیوود را در نظر بگیرید که توسط حاکمیت امریکا کنترل می شود. در اکثر قریب به اتفاق محصولات هالیوود نقش های منفی قدی بلند، لهجه ای خارجی، رنگ پوست غیر سفید، چشمان مشکی و غالباً موی مشکی دارند. (مشخصات شرقی ها، به خصوص ایرانی ها.) هنگامی که مخاطب این محصولات را به صورت مکرر را ببیند نه به صورت خود آگاه، بلکه به صورت ناخودآگاه هنگامی که کسی با این مشخصات را مشاهده کند، ندایی از پس زمینه ذهنی او می گوید که این فرد قابل اعتماد نیست.
برای نمونه بعدی سینمای ایران را در نظر داشته باشید که توسط حاکمیت کشور خودمان کنترل می شود. در اکثر قریب به اتفاق سریال های ایرنی (به خصوص سریال های دهه هشتاد.) تمام نقش های منفی افرادی بدون ریش، مرفه و بی اعتقاد هستند که غالباً نام های خارجی دارند (ناتاشا، کتی و...).
این ها کوچکترین و به چشم ترین نمونه ها بودند. تمام استقلال شما، نه مستقیماً (چرا که صلب استقلال مستقیم باعث از دست رفتن کنترل حاکمیت می شود.) بلکه به صورت غیر مستقیم و از طریق رسانه کنترل می شود.نوع پوشش، نوع خوراک، رنگ لباس، ماشینی که انتخاب می کنید، نوع راه رفتن، نوع گویش، مقصدی که برای مسافرت انتخاب می کنید، وسایلی که برای منزل تهیه می کنید، نحوه ارتباط بر قرار کردن، نحوه دوست داشتن، نحوه بوسیدن، نحوه عشق بازی کردن و هر چیزی که فکرش را بکنید کنترل می شود و از رسانه ها جهت می گیرد.
پس استقلال یعنی آزادی اندیشه و تفکر، ذهن هر شخصی کمتر آلوده به جهت ها باشد آزادی بیشتری دارد. آزادی در نوع پوشش نیست، در اجازه گفتن تفکرات به صورت آزادانه نیست. اگر می خواهید آزاد باشید، تفکر خود را آزاد کنید. اگر می خواهید آزاد باشید از همین آن فکر کنید که چقدر ذهنتان به جهت ها آلوده است.. به این فکر کنید که ذهن مهیار ناصری به چه جهت هایی آلوده بود که این مطلب را نوشت..
باور کنید حتی فکر کردن به آزادی تفکر ضربان قلب را بالا میبرد.
به امید آزادی اندیشه انسان.

مهیار ناصری
۲۹/ بهمن
۶:۳۹ بعد از ظهر

۲۱ دی ۹۵ ، ۱۰:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهیار ناصری

خرافه در جامعه

موضوع بحث: خرافه در جامعه
ابتدا ازین بحث شروع کنیم که هر جامعه ای که با قدرت مذهبی کنترل می شود متعاقباً ابزار خرافه به یکی از قدرتمند ترین مایحتاجات اداره حکومت خواهد بود
جامعه ای که با مذهب اداره می شود مانند جامعه های قرون وسطا جنبه ای فاشیسم و دیکتاتوری را در خو جای می دهد و امکان وجود دموکراسی در آن نه جایی دارد و نه انتظار می رود جایی داشته باشد.
حکومت مذهبی با استفاده از ابزار خرافه ذهن قشر جامعه به خصوص قشر کارگر را تحت تاثیر قرار می دهد و به آنها طی سال ها می قبولاند که تمام اتفاقات پیش آمده، و تمام اتفاقات پیش رو تحت کنترل قدرتی ماورایی هستند.
یکی از اصلی ترین ابزار ها، استفاده از شخصیت های تاریخیِ مذهبی است که به مردم نشان دهند فرد مورد نظر جان خود را در راه دین فدا کرده و عمل آن شخص را بدون تحلیل دیگر اهداف به خوراک مردم می دهند. و می قبولانند که دین برترین و والا ترین هدف است و به مرور زمان هدف اصلی شخص تاریخی از بین می رود و تنها مراسم های عزاداری باقی می ماند.
این پروسه وقتی قوی میشود که رسانه و انواع محافل معجزات و اعمال فرا طبیعی یک شخص مرده را پوشش می دهند. برای تاثیر و فراگیری بیشتر.
دیگر ابزار خرافه باور به منجی موعود است. که شخصی خواهد آمد و تمام بیچارگی ها، ذبونی ها و بدبختی های جامعه را سامان می بخشد و این باور را می قبولاند که تمام نا بسامانی ها را تحمل، و منتظر منجی باشند.
دیگر بار نیز این موضوع میسّر نمیشود مگر به کمک رسانه. طوری که تمام دنیا را منتظر این خرافه بزرگ می دانند و به مرور سالها جامعه را با فکر اینکه باید و باید بر منجی تکیه کنند، و به افراد کشته شده در راه دین دعا کنند عادت می دهند. تمامیت این کار با این هدف است که هر شخص در جامعه توان انجام کاری را از خود نداشته باشد و مدام منتظر تکیه گاه و کسی که اورا نجات دهد بماند. در نتیجه این پروسه، جامعه فلج میشود از لحاظ تفکری. جامعه از لحاظ تفکری تکیه میدهد و منتظر می ماند و این قضیه باعث درجا زدن جامعه شده از لحاظ فکری. همزمان از لحاظ مادی قشر ثروتمند بر پایه درجا زدن فکریِ قشر مستضعف ثروتمند تر می شود.
ابزار خرافه بسیارند و چرخ های آن رسانه تحت کنترل است.
در این شرایط فکری حتی اگر تمام جامعه بر علیه حکومت قیام کنند و انقلاب کنند، حکومت و جامعه بعدی ضعیف تر و با فکری بسته تر به وجود می آید زیرا افکار جهت دار قشر جامعه به انقلاب نرسیده.
بزرگترین انقلابی که ما باید در پی آن باشیم انقلاب فکری است.
پس از همین لحظه فکر کردن را شروع کنیم

And thus I clothe my naked villany with old odd ends stolen forth from holy writ and seem a saint, when most I play devil

(MecBeth)

(لازم به اشاره است که در این مطلب نقدی تنها به دین اسلام نیست، همه ما میدانیم که تمامی ادیان ابزار کنترل هستند. در اینجا بحث استفاده حکومتی از دین اسلام برای کنترل جامعه به وسیله خرافات است.)

۲۱ دی ۹۵ ، ۱۰:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهیار ناصری

قابلمه

امروز داشتم به عمق سیاهی قابلمه فکر می کردم.. می خواستم ببینم که سیاه شدن هرروزه برای سیر کردن چهار پنج نفر چطوریه؟..

که یاد پدرم افتادم.
از شباهتای دیگشونم اینکه جفتشونو مادر سفید میکنه

تو اوج دوران طلایی غرغراش...

۲۱ دی ۹۵ ، ۱۰:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهیار ناصری

برادر جان

برادر جان

یاور همیشه مومن من
هر سه تایمان می دانیم
که دستانمان سخت رعشه دارد
می لرزد 
 از بوران بهمن و زمستان سرد
و کهنه در جانمان شده است
زکام لاعلاجی
که هیچ ژاکت و کاپشنی 
گرممان نمی کند
آتش هم از لرز استخوانی جانمان
سرد شده 
و سراب خاطراتمان 
شعله های نمناکی شده روی گونه هایمان
بارانی که از بارانی های غرورمان رد کرد
و نفوذ کرده تا عریانی تن جزغاله شده مان 
مگر الیتامی بشود 
می شود ؛ نه نشد نشد نمی شود
نوشداروی که به خوردمان دادند
سم مهلک دلکندن بود
بیا باهم قدم بزنیم
روی پیاده روی رنگ و رو رفته گذشته هایی
که از سرمان گذشت 
و بگذریم از همه یشان
قرار مان هم گذرکاه همیشگی جیک تو جیک هایمان
یادت نرود ، می دانم که نمی رود
اما همه انا لله هیم
به امید الیه راجعون
شاید شوخ بخندیم و باز
شاخ به شاخ دنیا بشویم شنگول
و بالا بیاوریم یکجا
منگول و هبه ی انگور را
شاید معده هایمان راحت بشود
مبادا بی کسی هایمان عفونت کند
و دلتنگی هایمان چرک !
تکرار میکنم باز
یادت نرود قرارمان
که من و تو تنها نبودیم
ما بودیم 
خدا بود تو بودی و من
پس دست هایت را در دستانم بگذار
تا کسی نبیند رعشه ی روزگار را
که سفید انداخته روی صورتمان
زخم هایش را مو به مو
که ما از تبار الیه راجعون های خانه به دوشیم
کولی های در به در پارینه پوشیم
پس بیا طبل بی عاری کوک کنیم
و با هم بخندیم به این روزگار
به دغل دوستان روزنامه نگار
از بس که غصه خورده ایم 
گرسنه نیستیم دیگر 
پس خسته نشو 
بیا گز کنیم کیلومتر های تاریخ  را
که تا وطن
دو قدم بیشتر نیست

(شعر : پوری.بنایی.جیرجیرک)
1394/11/6

۲۱ دی ۹۵ ، ۱۰:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهیار ناصری

کعبه

ابراهیم به دستور خدایش پسرش را قربانی کرد بی آنکه سوالی بپرسد و گول خورد به قوچ فرستاده شده آسمانی. همان ابراهیم کعبه را بنا کرد به کمک همان پسر تا ثابت کند گول زدن بشر آسان است به وسیله نمیدانم هایش.. و فرزندانش پاسداری کردند آن مظهر گول خوردن را تا امروز دو میلیارد نفر به سوی آن سر بر خاک بگذارند..
من اما سجده میکنم، نه به سمت کعبه؛ بلکه به سمت بی نهایت نمیدانم هایم.. زیرا میدانم در پس همه نمیدانم ها رفیقی دارم که همه چیز را میداند.
براستی ای رفیق، چگونه است که تو همه چیز را میدانی و هیچ چیز را فراموش نمیکنی و زنده می مانی؟!
من از مرگ میترسم، نه برای سوال های مامورانی با گرز گران، نه برای فشار صد تن خاک که رُس وجودم را می کشد، و نه برای جهنم.. من از مرگ می هراسم زیرا مرگ پایان نمیدانم هاست. پایان فراموشی ها. ترسناک است که همه چیز را بدانی و هیچ چیز را فراموش نکنی..
چگونه میتوان بدون نداستن زندگی کرد؟!!! بدون ندانستن بهشت و جهنم ندارد، همه جا دردناک است..

۲۱ دی ۹۵ ، ۱۰:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهیار ناصری