ابراهیم به دستور خدایش پسرش را قربانی کرد بی آنکه سوالی بپرسد و گول خورد به قوچ فرستاده شده آسمانی. همان ابراهیم کعبه را بنا کرد به کمک همان پسر تا ثابت کند گول زدن بشر آسان است به وسیله نمیدانم هایش.. و فرزندانش پاسداری کردند آن مظهر گول خوردن را تا امروز دو میلیارد نفر به سوی آن سر بر خاک بگذارند..
من اما سجده میکنم، نه به سمت کعبه؛ بلکه به سمت بی نهایت نمیدانم هایم.. زیرا میدانم در پس همه نمیدانم ها رفیقی دارم که همه چیز را میداند.
براستی ای رفیق، چگونه است که تو همه چیز را میدانی و هیچ چیز را فراموش نمیکنی و زنده می مانی؟!
من از مرگ میترسم، نه برای سوال های مامورانی با گرز گران، نه برای فشار صد تن خاک که رُس وجودم را می کشد، و نه برای جهنم.. من از مرگ می هراسم زیرا مرگ پایان نمیدانم هاست. پایان فراموشی ها. ترسناک است که همه چیز را بدانی و هیچ چیز را فراموش نکنی..
چگونه میتوان بدون نداستن زندگی کرد؟!!! بدون ندانستن بهشت و جهنم ندارد، همه جا دردناک است..