خوش آمدید

وبلاگ شخصی مهیار ناصری

برادر جان

برادر جان

یاور همیشه مومن من
هر سه تایمان می دانیم
که دستانمان سخت رعشه دارد
می لرزد 
 از بوران بهمن و زمستان سرد
و کهنه در جانمان شده است
زکام لاعلاجی
که هیچ ژاکت و کاپشنی 
گرممان نمی کند
آتش هم از لرز استخوانی جانمان
سرد شده 
و سراب خاطراتمان 
شعله های نمناکی شده روی گونه هایمان
بارانی که از بارانی های غرورمان رد کرد
و نفوذ کرده تا عریانی تن جزغاله شده مان 
مگر الیتامی بشود 
می شود ؛ نه نشد نشد نمی شود
نوشداروی که به خوردمان دادند
سم مهلک دلکندن بود
بیا باهم قدم بزنیم
روی پیاده روی رنگ و رو رفته گذشته هایی
که از سرمان گذشت 
و بگذریم از همه یشان
قرار مان هم گذرکاه همیشگی جیک تو جیک هایمان
یادت نرود ، می دانم که نمی رود
اما همه انا لله هیم
به امید الیه راجعون
شاید شوخ بخندیم و باز
شاخ به شاخ دنیا بشویم شنگول
و بالا بیاوریم یکجا
منگول و هبه ی انگور را
شاید معده هایمان راحت بشود
مبادا بی کسی هایمان عفونت کند
و دلتنگی هایمان چرک !
تکرار میکنم باز
یادت نرود قرارمان
که من و تو تنها نبودیم
ما بودیم 
خدا بود تو بودی و من
پس دست هایت را در دستانم بگذار
تا کسی نبیند رعشه ی روزگار را
که سفید انداخته روی صورتمان
زخم هایش را مو به مو
که ما از تبار الیه راجعون های خانه به دوشیم
کولی های در به در پارینه پوشیم
پس بیا طبل بی عاری کوک کنیم
و با هم بخندیم به این روزگار
به دغل دوستان روزنامه نگار
از بس که غصه خورده ایم 
گرسنه نیستیم دیگر 
پس خسته نشو 
بیا گز کنیم کیلومتر های تاریخ  را
که تا وطن
دو قدم بیشتر نیست

(شعر : پوری.بنایی.جیرجیرک)
1394/11/6

۹۵/۱۰/۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
مهیار ناصری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">